نخستین شعر وی درباره حضرت زهرا(س) بوده و همیشه این مثنوی که درباره صدیقه کبری(س) است را زمزمه میکند: ای بهشت قرب احمد، فاطمه/لیلةالقدر محمّد، فاطمه/ای خدا مشتاق یارب یاربت/ای سلام انبیا بر زینبت...
تاکنون 35 مجموعه از اشعار، نوحهها و مراثى مختلفى از این ذاکر اهلبیت(ع) به چاپ رسیده که «نخلستان»، «شعلههاى نخل»، «نخل ماتم» و «آواى مجمع» از جمله آنهاست.
ای قدت سر تا به پا مرآت سر تا پای قرآن/ وی تو را پیدا همه اسرا ناپیدای قرآن
*استاد از سال 53 برایمان بگویید، از ماجرای تأسیس «انجمن نغمهسرایان مذهبی» توسط مرحوم «مردانی»؟
-البته من از ابتدای سال 53 با آقای مردانی آشنا نبودم، آشنایی من با آقای مردانی حدود سال 54 بود که ایشان از مکه آمده بودند و ما دیدن آنها رفتیم و از آنجا با هم آشنا شدیم و در جلسه نغمهسرایان مذهبی شرکت کردیم، آن روز (قبل از انقلاب) اصلاً شعر مذهبی جایی نداشت. مرحوم مردانی که این جلسه را درست کرد تا جایی برای شعر مذهبی درست کند و اسمش را «انجمن نغمهسرایان مذهبی» گذاشت که امروز میگویند «آیینی».
در آن انجمن من، آقای ژولیده، آقای بابایی، آقای محمدی، آقای علومی و خیلی از دوستان دیگر بودند و شعرای اطراف هم میآمدند و گاهی سر میزدند یا آقای نوذری (نه نوذری معروف) بودند و باید ما آنجا شعر مذهبی و آیینی میخواندیم، شعر برای اهل بیت میخواندیم. آن روز آقایی که نامش را نمیآورم و از دستاندرکاران رژیم بود، گفت: من فکر کردم شعراء ترقی کردهاند، من میبینم هنوز بسمالله میگویند! یعنی کلمه بسمالله را باعث تنزل شعرا میدانستند.
در آن زمان شعر مذهبی و کلمه مذهب منفور یک عدهای بود، یک عدهای هم دوست داشتند، ولی جایی نداشتند که این حرفها را بزنند، ولیکن من یادم است، اشعار زیادی برای حضرت زهرا(س) میگفتیم، «ای قدت سر تا به پا مرآت سر تا پای قرآن/وی تو را پیدا همه اسرا ناپیدای قرآن» من برای حضرت زهرا خواندم و خیلی مورد تشویق واقع شد یا «اگر گیری وضو با آب زمزم/ اگر سجاده گردد عرش اعظم مبادا بر نماز خود بنازی/ولایت گر نداری بینمازی» که شبیه این را مرحوم «آقاسی» هم داشت، خدا رحمتش کند.
گلستان شد جهان از قدم شاگردی/ ای خوش آن لحظه که از ره رسد استادش
یک مقداری هم آقای آقاسی هم در آن جلسه نغمهسرایان شرکت کرد، ولی دامن همت به کمر زد و با آن طبع بلندی که داشت، شعر آیینی را جا انداخت و من به او گفتم: آقاسی تو با این اشعارت، زبان اهل بیت هستی. بالاخره از آن زمان آقای مردانی بودند، امروز آقای مردانی خیلی به گردن شعر آیینی حق دارد.
*خاطرهای از آقای آهی و آقای نیشابوری در این انجمن نغمهسرایان مذهبی دارید؟
-شاید خاطرهای به نظرم نیاید، ولی خاطرات آنجا فقط شعر خواندن بود، همچنین ایرادهای ادبی و مذهبی را میگرفتند و یک خاطره از «ژولیده» دارم، آقای ژولیده با ما خیلی شوخی میکرد، ما هم با او مزاح میکردیم، ولی مزاحهای مؤدبانه و ایشان زبان گویایی داشت، یعنی طبع روانی داشت، یادم است وقتی حضرت امام(ره) آمد، هنوز آن جلسه بود و هنوز هم آن جلسه است، در یکی از مساجد سرآسیاب دولاب، من کمتر میتوانستم شرکت کنم، او گفت: «گلستان شد جهان از قدم شاگردی/ای خوش آن لحظه که از ره رسد استادش»! خیلی این شعر مورد تشویق قرار گرفت.
من به خاطر عشقی که میثم به مولایم داشت، تخلص «میثم» را انتخاب کردم
*چه شد که تخلص «میثم» را برای خودتان انتخاب کردید؟
-من دیدم این تخلص نادر است و شاید نایاب بود و ارادتی که من به میثم پیدا کردم، چون میثم بالای دار با دست و پای بریده برای امیرالمؤمنین مداحی کرد و من خواسته بودم روز مداح در روز شهادت میثم قرار بدهند، چون میثم وقتی خون از دست و پای او بالای دار ریخته میشد- آن زمان مانند الان نبود که طناب به دور گردن طرف بیندازند- دست و پایش را به طناب میبستند و سه، چهار روز بالای دار به سختی جان میداد تا از دنیا برود. خیلی سخت بود، میثم وقتی آخرین نفس را آن بالا میکشید، عبیدالله آمد و با نیزه به پهلویش زد و میثم جان به جان آفرین تسلیم کرد، بدن میثم را یک شب دزیدند و زیر نهر آبی دفن کردند که قبرش گم باشد، اکنون قبر میثم زیارتگاه است.
مردم سخنان میثم را مینوشتند، هر چند او شعر نمیخواند، ولی مدح حضرت امیرالمؤمنین را میگفت و مینوشتند، به عبیدالله گفتند: اگر میثم این گونه حرف بزند، برای تو خطر دارد، دستور دارد او را به گونهای به شهادت برسانند که مطابق با پیشگویی امام علی(ع) شد، امیرالمؤمنین به میثم گفته بودند، تو را میکشند و زبانت را قطع میکنند، البته عبیدالله دستور داده بود دست و پایش را ببرند، ولی زبانش را قطع نکنند تا حرف امام علی(ع) دروغ شود، خود عبیدالله بعد گفت: علی دروغ نمیگوید، بروید زبانش را قطع کنید یا لجام به دهان او بزنید.
بنابراین من به خاطر عشقی که میثم به مولایم علی(ع) داشت، تخلص میثم را انتخاب کردم، در ابتدا تخلصم «سازش» مخفف «سازگار» و بعدها تخلصم «میثم» شد.
*از چه سالی تخلص «میثم» را گذاشتید؟
-تقریباً از سال 57، آن هنگام زمان اوجگیری انقلاب بود.
*خانه مداحان -با توجه به سمتی که در این مجموعه دارید- برای پالایش اشعار سخیف که در جامعه نشر پیدا کرده و مروج شیعه لندنی است، چه کارهایی انجام داده است؟
-یکی از اهداف این جلساتی که ما برگزار میکنیم، جلوگیری از اشعار سخیف است؛ یعنی بنده فقط درس نمیگویم، 10 تا 15 نفر مداح، باید 10 دقیقه مداحی کنند، اگر کلمه سخیف در آن باشد، همان جا به او میگوییم، آقا این را که خواندی با مذهب شیعه تناسب ندارد و این بهترین کار است، چون بعضی جاها کلمات سخیف گفته میشود، بگوییم فلان مداح یا فلان مجلس فلان شعر را خواندهاند، اینها بچههای بدی نیستند، خیلی بچههای عاشقی هستند، اما روی عشق و علاقهای که دارند جاده خاکی میزنند، اینها را ما میگوییم بخوانند تا آنجایی که میشنویم به آنها میگوییم، ولی این موضوع یک وسعت بیانتهایی است، ولی همه را ما نمیتوانیم هدایت کنیم.
*میگویند اشعار آیینی در سالهای اخیر رشد کیفی خوبی داشته است، درست است؟!
قویترین شعرها را شعرای آیینی میگویند، شعرای غیرآیینی امروز در مقابل شعرای آیینی ضعیف هستند
-بله !قدیم شعرا اصلاً شعر آیینی را قبول نداشتند و گفته بودند شعرای آیینی و مذهبی ضعیف هستند. در جلسهای من جواب دادم، حرف شما معنایش این میشود که شعرای قوی لامذهب هستند، شما که شاعر قوی هستید بیایید برای اهل بیت(ع) بگویید، یک شاعر اگر بخواهد برای یار خیالیاش شعر بگوید: «پیکرتراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفرید»، خیلی شعر زیبایی است، ولی آن قدر ممدوح را بالا برده است که شعرش را به آن بچسباند، ولی درباره اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) ما هر چه شعر را بالا ببریم، به علی و ممدوح نمیرسیم.
لذا امروز من با جرأت میگویم قویترین شعرها را شعرای آیینی میگویند، شعرای غیرآیینی امروز در مقابل شعرای آیینی ضعیف هستند، شعرای آئینی 30 سال پیش ضعیف بودند، ولی امروز به برکت اهل بیت و به برکت شعر آیینی، شعرای قویای داریم، مانند آقای شفق، آقای مجاهدی، آقای احتشامی، آقای فرید اصفهانی، آقای معیّر و بعضی از شعرای تهران، آقای اسفندقه و شعرای قوی دیگری که من نامشان را یادم نیست. به وضوح میگویم اینها از شعرای غیرآیینی امروز ما بهتر شعر میگویند.
*در مجالس اول سخنران صحبت میکند و بعد مداح شروع به صحبت میکند. از دیدگاه خانه مداحان این سخنرانی روحانیون در ابتدای مجالس چقدر ضروری است؟
-البته در بعضی از مجالس اول مداح میخواند و مجلس را برای سخنران آماده میکند، مانند ما که قبل از آقای فلسفی میخواندیم و بعد ایشان منبر میرفت و بعد از آقای فلسفی، یک واعظ مصیبتی که آقای فلسفی خوانده است را میگرفت، قدیم رسم این گونه بود، الان هم رسم تقریباً همین است، ولی در جامعه مداحان چون 10 تا 15 مداح میخواهند بخوانند یک واعظ قبل آن صحبت میکند، بعد مداحها میخوانند.
*اینکه حتماً باید سخنران باشد چقدر ضروری است، اینکه مداح در کار سخنران دخالت نکند؟
-مداح مداحی خودش را میکند و در کار سخنران دخالت نمیکند، البته مداحی که سواد داشته باشد، مرحوم علامه وقتی آقا بالای منبر میرفت، هر چه آقا میگفت میآمد بالا منبر میگفت، آقا این را گفتند شعرش این است، درباره غیبت گفتند شعرش این است، درباره دروغ گفتند شعرش این است، چند مداح این گونه داشتیم، انگشتشمار بودند، الان نمیدانم «حاج اکبر کاظمی» است که هیچ وقت تن به مصاحبه نداده و نمیدهد، حتی به او گفتم حاج آقا این مصاحبهها بگذارید بعد از خودتان بماند، قبول نمیکند.
4 نفری که در مداحی یکهتاز بودند
*این علامه گفتید منظورتان چه کسی بودند؟
- علامه مداح؛ به او حاج علامه میگفتند. «حاج حسن آقای محمدی» و «حاج احمد شمشیری» اینها 4 تا بودند، من نفر پنجمی در اینها ندیدم، اینها واقعاً مداح بودند. آقای شمشیری روی منبر میرفت، هر چه آقا میگفت با شعر میخواند و همیشه هم گله میکرد که چرا مداحان کار نمیکنند، ولی خیلی زمانه فرق کرده است و داریم از غصه دِق میکنیم که الان زمانی شده که یا از روی موبایل میخوانند، یا کاغذ دست میگیرند و میخوانند. یک پیرزن هم میتواند کاغذ دستش بگیرد و بخواند اینکه کار سختی نیست، «مرشد اسماعیل» 90 شب حضرت زهرا(س) میخواند، یک شب، یک خط شعرش تکراری نشد، مرحوم «رستمآبادی» به او گفتند شما درباره خطبه حضرت سجاد(ع) شعر دارید، 4 ساعت پشت سر هم منبر رفت، از خطبه حضرت سجاد شعر خواند، ما چنین کسانی را داشتیم. «حاج حسن محمدی» یکی از آقایان علما میگفت یک سال او هر روز با من منبر داشت، او در این یک سال یک خط شعر تکراری نخواند.
حالا آن مداحان کجا هستند؟ چند تا واعظ مانند آقای «فلسفی» الان داریم؟ آن زمان باید کتاب مطالعه میکردند، الان اینترنت را باز میکنند هر چه بخواهند برایشان حاضر است، مانند سفره بازی است که نان در آن سفره قرار گرفته است، ولی در عین حال ما تنبل شدیم، نمیدانم چرا؟
سازمان امنیت گفته بود «سازگار» را هر جا دیدید با تیر بزنید
*مجالسی که قبل از انقلاب بوده، اگر بخواهیم یک مقایسهای داشته باشیم، چه تفاوتی را در میان جامعه مداحان حس میکنید؟
-تفاوتش این است که امروز اگر مداحان دامن همت را به کمر بزنند، حق را میتوانند بگویند، کسی جلوی آنها را نمیگیرد، ولی در زمان رژیم سابق حتی بعضی از مداحان ما شجاعانه با اشعاری که به نظام میتاختند، روی منبر میرفتند، مثلاً این برای مسلم است «این کوفه شهر مردگان است/زیر فشار این و آن است/دست اجانب در میان است» «گمگشته کربلا/فیضیه قتلگاه/شد موسم یاری مولانا الامام خمینی» که روز 15 خرداد قم را لرزاند، مداحان آن روز شعرهای حماسی میخواندند و جانشان را کف دست میگذاشتند.
به ما میگفتند شاه را دعا کن و ما زندان را به جان میخریدیم، البته من سعادت زندان رفتن نداشتم، ولی اشعار من کاری کرد که آقای «جواد ملاحیدر» شاهد است، سازمان امنیت گفته بود «سازگار» را هر جا دیدید با تیر بزنید، حکم تیر مرا داده بود، این سعادت را نداشتیم که آن زمان شهید شویم، ولی تا این اندازه مداحان جلو میرفتند، یا کلمه «ای شاه خائن آواره گردی» این برای آقای صالحی بود.
*در مجالس شما نماز چقدر جایگاه دارد و مداحان چقدر به این امر مهم توجه میکنند؟ شما اشاره به تقوا کردید، از شاخصهای تقوا نماز است؟!
-خدا حفظ کند آقای قرائتی را که یک مقدار نماز را در عزاداریها ترویج داد، الان نگاه کنید در روز عاشورا تمام هیأتها سر ظهر که میشود هیأت را تعطیل میکنند و با وضو به هیأت میروند و مهر همراه خود دارند، حالا شاید بعضی از هیأتها همکاری نکنند، ولی اکثراً این کار را میکنند و این کار را آقای قرائتی انجام داد که من خیلی برای ایشان دعا میکنم و بسیار در مجالسی که ما خودمان داشتیم، مثلاً عید غدیر بوده، ما جشن گرفته بودم، الان در هیأت خود مداحان هنگامی که اللهاکبر ظهر را میگویند به نماز میایستند، بعد اگر هیأت میخواهد ادامه داشته باشد، بعد از نماز هیأت را ادامه میدهند، منتها بعضی از هیأتها متأسفانه این طور نیست.
فقط به خاطر کهولت سن از آن جلسه بیرون آمدم
*هیأتی که در خانه برگزار میکنید از چه زمانی برگزار کردید؟ آیا قائم به حضور شماست یا هیأت أمنایی است؟!
-مجمعالذاکرین را در اوجگیری انقلاب تشکیل دادیم، تقریباً انقلاب تازه شروع شده بود، بچهها میآمدند از من شعر میگرفتند، میگفتیم صبحهای جمعه بیایید، منزل ما هم یک صبحانهای میخوریم و هم شعر رد و بدل میکنیم، کمکم دیدیم جمعیت زیاد شد، گفتیم پس بیاییم این جلسه باشد و جلسهای به نام مجمعالذاکرین گرفتیم، آن جلسه تا یک سال اخیر هم با شرکت من وجود داشت و من هم به خاطر کهولت سن از آن جلسه بیرون آمدم و یک مقدار هم رفقا گله کردند که شما چرا نمیآیید، گفتم دیگر نمیتوانم، بعد از آن هم حدود 30 تا 35 سال در این جلسه زحمت کشیدم و فقط به خاطر کهولت سن از آن جلسه بیرون آمدم و الان هم اگر وقت کنم ممکن است یک دفعه بروم، بعضیها فکر کردند من با این بچهها قهر کردهام، نه این طور نیست، ولی در عین حال در منزل خودمان یک جلسهای شبهای پنجشنبه گرفتیم و آنجا دیگر ایاب و ذهاب ندارد و من را خسته نمیکند. نمیدانم همه این طرف آمدند! ولی آنها هم جلسهشان را دارند.
آقای سازگار با اشعارشان عرش را با فرش با هم متصل میکنند
*خاطرهای از این مجمعالذاکرین ندارید؟
-خاطره اولم این بود که آقا وقتی رئیس جمهور بودند، دستور دادند و از مداحان دعوت کردند و مداحان هم از خدا خواسته نزد آقا رفتند و تا امروز که آقا به رهبری رسیدند، الان نزدیک 30 سال گذشته است، ما هر سال، روز ولادت حضرت زهرا(س) این سعادت را داشتیم که خدمت مقام معظم رهبری برسیم و شیرینترین خاطره من این بوده که آقا در یکی از سخنرانیهایشان که پخش هم شد، فرمودند: آقای سازگار با اشعارشان عرش را با فرش با هم متصل میکنند.
*دیدار خصوصی هم داشتید؟!
-بله! روضههای خصوصی آقا رفتیم، یک روز به آقا عرض کردم که آقا بعضی از جملات را بعضی از مداحان میگویند که سخیف است، فرمودند: اینها غرضی ندارند، اینها را باید نصیحت کرد و با زبان خوب اینها را نصیحت کرد و با اینها کنار بیایید.
یک خاطره دیگر از آقا دارم، اینکه عروسی فرزند آقا بود، آقا فرموده بود که من را دعوت کنند که شعر عروسی حضرت زهرا(س) را در آن مجلس خوانده شود، اولاً بگویم در آن مجلس باور کنید اگر یک کارگر میخواست برای دخترش عروسی بگیرد، بهتر از عروسی دختر آقا بود! (یعنی انقدر ساده بود) یک چند نفری از شخصیتها در آن مجلس بودند، میوه هم یک نارنگی، یک پرتقال و یک خیار در بشقاب کوچک بود و شام هم که حدود 80 نفر بودند فقط مرغ و برنج، حتی نوشابه هم نبود، الان عروسیهایی که میگیرند با نداری مردم از زمان طاغوت هم آن طرفتر رفته، من کاری ندارم، ولی عروسی فرزند رهبر این گونه بود.
من به آقا گفتم، آقا میخواهم یک جمله خدمت شما عرض کنم -یک خاطره شیرینی برای من بود- اولاً رفتم دست آقا را ببوسیدم، آقا گفت بگذار اول من شما را ببوسم و بعد یک جملهای گفتم که یک لبخندی به لب آقا بیاید، گفتم یک پیرمردی آمد جلوی حضرت موسی بن جعفر(ع)، سه خط شعر خواند، عید بود، هدیه زیاد برای امام کاظم(ع) آورده بودند، بعد آقا فرمود: هر چه هدیه آوردند، به ایشان بدهید، گفتم: حضرت آقا آن هدیه به خاطر سه خط شعر بود، من 30 خط شعر در محضر شما خواندم. چه به من لطف میکنید؟ آقا هم فرمود: میبینید که برای ما هدیه نیاوردهاند.